بایگانی دسته بندی ها: داستان

فردا در راه است

نعش را گذاشته بودند در دالان مسجد، خون آلود و لهیده، و کسی فرصت نکرده بود چیزی رویش بیندازد. اما خون و گِل خشکیده همه جایش را پوشانده بود. دالان از همیشه خاموش‌تر و غمزده‌تر بود. تاریک بود. چراغی درش … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

قریب الوقوع

مدارکی که من از دوست جوانم آقای «محسن فلان» دارم اندک اما قابل استفاده است، ولی به‌ همان نسبت بدبختانه شعور من نیز ناقص و مغشوش است چون نمی‌دانم چگونه از این مدارک ممکن است استفاده کرد. نکته اینجا است … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

با كمال تاسف

آقای «مستقیم» روزنامهٔ خبری عصر را خرید و پس از آنکه بار دیگر یکایک اشیاء فروشگاه بزرگ «فرزانه» را نگاه کرد به سوی خانه‌اش رفت. معهذا چند مطلب هست که قبل از رسیدن او به خانه باید روشن شود: اول … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

آواز غمناك برای یك شب بی مهتاب

1 درهای اتاق بسته بود و بخاری در گوشه‌ای می‌سوخت. مردی در تختخواب خود، پس از چهل سال زندگی، آخرین لحظات عمرش را می‌گذراند. او را وقتی کوچک بود پدر و مادرش «سلمان» صدا می‌زدند، اما در این هنگام کسی … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

صراحت و قاطعیت

در گردشگاه بزرگ شهر به هم برخوردند. اما ما خیلی زود کار خود را فیصله دادیم. حقیقت این است که آن‌ها پس از طی مقدمات هیجان انگیزی به هم رسیدند. این مقدمات چه بود؟ اول جوان نجیب و سر به … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

تاثیرات متقابل

من چون می‌دانستم که دوستم آقای «رحیم مؤثر» در خانهٔ پسرعمویش آقای «کریم مؤثر» زندگی می‌کند بهتر آن دیدم که به دیدارش نروم، نمی‌خواستم در این وضعِ ناراحت سربارش بشوم. اما کمی از شب گذشته بود که اتفاقاْ در خیابان … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

مهمان ناخوانده در شهر بزرگ

در شهر بزرگ مهمان ناخوانده‌ای به دیدار آقای «رحمان کریم» آمد. آقای کریم چنان مردی است که اگر من محقق اجتماعی می‌بودم وجودش را در شهر بزرگ عجیب نمی‌دانستم، اما ورود مهمان او، آقای «لطف الله هادی‌پور» که قریب صد … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

سنگر و قمقمه‌های خالی

۱ شناسنامهٔ اول: آقای «کمبوجیه» دارای نام خانوادگی… فرزند … در تاریخ هیجدهم ماه دی سال ۱۲۹۰ شمسی در شهر … متولد شده‌ است. (در جاهائی که نام خانواده و پدر و مسقط الرأس ایشان را نوشته‌اند متأسفانه سالیان بعد، … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

آقای نويسنده تازه كار است.

« آقای نويسنده تازه كار است »، اما خواهش می‌كنم، از حضورتان صميمانه خواهش می‌كنم كه فراموش نكنيد عنوان داستان اين نيست، چيز ديگری است: « آقای اسبقی .» البته من هم با شما هم عقيده‌ام كه نويسنده در نامگذاری … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید

در اين شماره

به پیروی از شیوهٔ مرسوم کشورهای بزرگ، هیئت تحریریهٔ ماهنامهٔ سنگین «تندباد» تصمیم گرفت مشروح مذاکرات جلسه‌های فوق العادهٔ خود را ثبت و ضبط کند و نگارنده که با منشی جوان و فعال این مجله دوستی دیرین دارد توانست به … ادامه‌ی خواندن

نوشته‌شده در داستان | برچسب‌خورده با | دیدگاهی بنویسید